سلام ای زیبایی های جنگل دوردست،سلام ای خاکهای رس که برای کوزه گر کوزه میشوید، سلام ای پری های کوچک که همیشه پرنشاط و شاد هستید ،سلام ای کبوتر های سفید صلح ،ای کلاغ های سیاه بخت روزگار،ای پرستوهای مهاجر،سلام ، سلام.
آرزوهایم، امیدهایم و رویاهایم را به شما می سپارم آن را امانت می دهم که به دست کسی برسانید که همه را به واقعیت تبدیل کند؛ ای نسیم ،ای باد و ای پرندگان مهاجر ، به هر جا که می روید احوال مرا به کسانی که می توانند مرا باری دیگر به لبخند وادار کنند برسانید؛ آری برسانید و به آنها بگویید که در جنگلی دوردست دلی خشکیده در انتظار لبخندی سبز است ، برای آنها بگویید که دنیا چقدر برایم تنگ شده، بگویید دیگر بهاری ،درختی و شکوفه ای نمی بینم، بگویید دنیا برایم چون قفسی است که هر جای آن خط ممنوع
کشیده شده است ؛ به جز خط سرخ در چهار دیواری ام نمی بینم.
ای باد ، ای نسیم صبحگاهی به آن کسی که همانند من است برسان که من هم حال او را دارم ، به او بگو جای غصه نیست رسم روزگار همین است ، بگویید گر چه نمی تواند آزاد زندگی کند ، آزاد خواهد مرد، برایش بگو اگر چه دنیا در پیش چشمانمان سیاه جلوه می کند اما همچنان لبخند بزند و چشمانش را به روی نا امیدی ببندد.
شاید رهگذری دستمان را بگیرد!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر