۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

ما آدم ها خیلی عجیبیم....

ما آدم ها خیلی عجییم؛آن چیزی که به ما آسیب می رساند را بیشتر مورد توجه قرار می دهیم بعضی اوقات به چیزهایی که به ما فایده می رسانند توجه اندکی نیز نداریم.
ما خیلی به شیطان لعنت می فرستیم گاه او را ناسزا می گوییم اما نمی دانیم که اگر همین شیطان نمی بود ما هرگز دارای اراده نمی بودیم و هرگز قدرت تصمیم گیری نداشتیم...قبول دارم، قبول دارم که شیطان به پای آدم سجده نکرد و او را قابل احترام ندانست اما اگر او این کار را نکرده حتما در این خواست خدا بوده زیرا فرشتگان قدرت تصمیم گیری ندارند ونمی توانند به دلخواه خود کاری انجام دهند؛ما نباید سجده نکردن شیطان را تقصیر خود شیطان بدانیم،سجده نکردن شیطان را باید حکمی از سوی خدا خواند.
اگر او به انسان سجده می کرد کی می خواست انسان را وسوسه کند؟ و آنگاه اراده انسان چه بدرد می خورد؟کی می خواست ما را به بدی بکشاند؟ آنگاه ارزش کسی که با اراده خود به سوی خوبی رفته بود پایین می آمد اگر او این کار را نمی کرد هرگز کسی به سوی بدی نمی رفت آنگاه خوبی چه ارزشی داشت؟
پس بدانید چیزهایی موجودند که در صورت بد ولی در سیرت خوبند،چیزهایی نیز هستند که در ظاهر خوب، ولی در واقع هیچ فایده ای ندارند.

منتظر باش!

منتظر باش! تا طلوعی دیگر! تا بتوانی دوباره خورشید را ببینی!
منتظر باش! تا بتوانی شاهد غروب آفتاب باشی و با چشمان منتظر به طلوع آفتاب به فردا قدم بگذاری!!
بدان! بدان همیشه بعد از غروب طلوعی هست، مایوس نباش،امیدت را با انتظار یک طلوع حفظ کن،بگذار وقتی که خورشید زندگیت طلوع می کند لبخند بزنی!!
آفتاب زندگی تو گاه غروب و گاه طلوع می کند؛مهم نیست مهم این است که منتظر طلوع دیگر باشی و هنگام غروب مایوس نباشی!!
تو با یک کوله بار لبخند و امید به این دنیا قدم نهاده ای پس بدان چیزهای بی ارزش نیستند؛کسی که اینها را در کوله بارت گذاشته می دانسته روزی به دردت می خورند!
بدان!غروب تنها ناامیدی نیست او می تواند برایت یک درس باشد هرگز به ظاهرش نگاه مکن!
بدان! بدان که این غروب، غروب آخری نیست این شکست نیست تو با خیلی بزرگتر از این چیزها روبرو خواهی شد.

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

چقدر زیبا می بود....

چقدر زیبا می بود اگرکینه در میان مردم جایی نمی داشت ومردم در باغ های دلشان گلهای آشتی را آب می دادند،چقدر زیبا می شد اگر مردم به جای خشک کردن شاپرک ها به آنها اجازه ی پرواز در آسمان آبی را می دادند،چقدرزیبا می شد که هرگز کسی از کشیدگی حرفی نمی زد و از دوری گله نمی کرد و همه از نعمت نزدیکی برخوردار بودند.کاش می شد هرروز به کبوتر های صلحمان دانه بدهیم تا بیشتر بمانند تا لذت زندگی را برایمان نمایان کنند.

کاش نقاشی پیدا شود تا همیشه آسمان را به رنگ آبی روشن نقاشی کند و رنگ ابرهای تیره را به رنگ سفید مبدل سازد.
ای مردم دنیا!بیایید دستانمان را به یکدیگر سپاریم ،احساسات خویش را با هم تقسیم کنیم تا دیگر کسی مجبور نباشد اندوه خویش را در قلب خود دفن نماید تا دیگر کسی عقده ای در دل نداشته باشد و کسی از دیگری رنجور نباشد.
ای مردم دنیا!آیا ارزش دارد بخاطر اندکی عقده،اندکی کینه و اندکی دلسردی از دیگری خود باز مانید؟ من هرگز نمی توانم تصورش را بکنم که بخاطر اندکی کینه از نزدیکان خویش دلسرد شوم. من دوستی و دوستانم را دوست دارم و به آنها احترام می گذارم،من بخاطر اندکی سبک رفتاری از دوستان و نزدیکانم رنجور نمی شوم اگر من بخاطر اندکی بد رفتاری از دوستانم دلسرد شوم پس گذشت چه معنی دارد؟

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

سلام

سلام ای زیبایی های جنگل دوردست،سلام ای خاکهای رس که برای کوزه گر کوزه میشوید، سلام ای پری های کوچک که همیشه پرنشاط و شاد هستید ،سلام ای کبوتر های سفید صلح ،ای کلاغ های سیاه بخت روزگار،ای پرستوهای مهاجر،سلام ، سلام.
آرزوهایم، امیدهایم و رویاهایم را به شما می سپارم آن را امانت می دهم که به دست کسی برسانید که همه را به واقعیت تبدیل کند؛ ای نسیم ،ای باد و ای پرندگان مهاجر ، به هر جا که می روید احوال مرا به کسانی که می توانند مرا باری دیگر به لبخند وادار کنند برسانید؛ آری برسانید و به آنها بگویید که در جنگلی دوردست دلی خشکیده در انتظار لبخندی سبز است ، برای آنها بگویید که دنیا چقدر برایم تنگ شده، بگویید دیگر بهاری ،درختی و شکوفه ای نمی بینم، بگویید دنیا برایم چون قفسی است که هر جای آن خط ممنوع
کشیده شده است ؛ به جز خط سرخ در چهار دیواری ام نمی بینم.
ای باد ، ای نسیم صبحگاهی به آن کسی که همانند من است برسان که من هم حال او را دارم ، به او بگو جای غصه نیست رسم روزگار همین است ، بگویید گر چه نمی تواند آزاد زندگی کند ، آزاد خواهد مرد، برایش بگو اگر چه دنیا در پیش چشمانمان سیاه جلوه می کند اما همچنان لبخند بزند و چشمانش را به روی نا امیدی ببندد.
شاید رهگذری دستمان را بگیرد!!!